جدول جو
جدول جو

معنی پر جایی - جستجوی لغت در جدول جو

پر جایی
جنگل نشینان دامدار، قومی در سوادکوه و بندپی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هرجایی
تصویر هرجایی
آواره، دوره گرد، هرزه گرد، برای مثال طبع تو سیر آمد از من جای دیگر دل نهاد / من که را جویم که چون تو طبع هرجاییم نیست (سعدی۲ - ۳۶۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پی جویی
تصویر پی جویی
رد و اثر چیزی را جستجو کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بر جای
تصویر بر جای
بر جا، ثابت، برقرار
فرهنگ فارسی عمید
(فَ)
منسوب به فرجیا که قریه ای است از قراء سمرقند. (از سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
چیزی که بر یک جا قرار نگیرد. (آنندراج) ، هر چه بر یک حال نماند: دل هرجایی. طبع هرجایی. (یادداشت به خط مؤلف). هر کس یا هر چیزی که تلون حال دارد و هر دم به سویی روی آورد:
بیا تا رند هرجایی بباشیم
سر غوغای رسوایی بباشیم.
عطار.
طبع تو سیر آمد از من جای دیگر دل نهاد
من کرا جویم که چون تو طبع هرجاییم نیست.
سعدی.
عیب دل کردم که وحشی وضع و هرجایی مباش
گفت چشم شیرگیر و غنج آن آهو ببین.
حافظ.
یارب به که شاید گفت این نکته که در عالم
رخساره به کس ننمود آن شاهد هرجایی.
حافظ.
دلامباش چنین هرزه گرد و هرجایی
که هیچ کار ز پیشت بدین هنر نرود.
حافظ.
، روسپی. بدکاره. فاحشه. زن هرجایی که با هرکس بیاید. رجوع به ذیل لغت ’هر’ و نیز رجوع به هرجائی شود
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ)
یک جا. کلاً. تماماً. همه را با هم. (یادداشت مؤلف).
- یک جایی خریدن، یک جا و تمام و کلی خریدن چیزی: آذوقۀ سال را یک جایی می خرند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
اصفهانی. لطفعلی بیک آذر نامش را سیف الدین محمود آورده می نویسد: سلسلۀ نسبش به کمال الدین اسماعیل میرسد و مدعی است که دیوان او را دیده و این چند بیت را نقل کرده است:
صنوبرقد من که نازش بود بر
بر او بسته ام دل چو بار صنوبر
مگر مرغ روح خلیل است بلبل
که هرچند بلبل برافروزد آذر
از آن سوختن هیچ پروا ندارد
زهی رتبۀ عشق الله اکبر.
(از آتشکدۀ آذر ص 180).
و رجوع بهمان کتاب و همان صفحه و الذریعه ج 9 بخش 2 و صبح گلشن ص 173 و ترجمه خوشگو و تذکرۀ غنی و مجمعالخواص ص 59 شود
مکنی به ابوعلی. عوفی در لباب الالباب این مصرع را ’من خود ترا به شعر گرفتم عماره ای’ در شرح حال عمارۀ مروزی از او آورده است. رجوع به لباب الالباب چ ادوارد براون ج 2 شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
رجائی. منسوب است به رجا که نام اجدادی است. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
که مایه بسیار دارد مقابل کم مایه بی مایه، صاحب علم و خرد بسیار خردمند دانشمند پر خرد پر دانش، که اصل و گوهری گرانمایه دارد بزرگوار بزرگ عزیز شریف عالیقدر، نجیب اصیل، مالدار ثروتمند متمول، عظیم خطیر جلیل، گرانبها پر بها پر ارز پر قیمت ثمین، برومند، قلم مویی که نوک آن پر پشت باشد مقابل کم مایه. یا چای پر مایه. پر رنگ غلیظ. یا ده پر مایه. آباد. یا گنج پر مایه. پر خاسته پر ثروت غنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر عجایب
تصویر پر عجایب
شگفتبار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هرجایی
تصویر هرجایی
هرزه و دوره گرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پسر دایی
تصویر پسر دایی
پسر برادر مادر پسر نیا پسر خال پسر خالو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پی جویی
تصویر پی جویی
عمل پی جو جستن اثر پا، جستجو تفحص کاوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر نازی
تصویر پر نازی
حالت و چگونگی پر ناز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر رویی
تصویر پر رویی
بی شرمی بی حیایی دریدگی وقاحت مقابل کم رویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر بادی
تصویر پر بادی
حالت و چگونگی پر باد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر بهایی
تصویر پر بهایی
حالت و چگونگی پر بها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر جوانی
تصویر پر جوانی
حالت آنکه سرشار از جوانی است نوجوانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرعجایب
تصویر پرعجایب
پر از شگفتیها مملو از امور عجیب و غریب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پی جویی
تصویر پی جویی
جست و جو، کاوش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هرجایی
تصویر هرجایی
((هَ))
آواره، دوره گرد، زن بدکاره، روسپی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پی جویی
تصویر پی جویی
تعقیب، پیگیری
فرهنگ واژه فارسی سره
استقصا، پیگیری، تفحص، جستجو، ردیابی، کاوش
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بی عصمت، جلب، روسپی، فاحشه، قحبه، لکاته، معروفه، نامستور
فرهنگ واژه مترادف متضاد
شریکی، تمام، همه
فرهنگ گویش مازندرانی
لفظی احترام آمیز برای افراد ناشناس
فرهنگ گویش مازندرانی